Wednesday, August 03, 2005

بزرگترین اشتباه من




فرزاد تنها پسر عموی من هست . ما از بچگی با هم بزرگ شدیم وچون خونه هامون کنار هم بود کاملاً مثل خواهر وبرادر بودیم . اما در نظر خانواده ها ما می توانستیم زوج مناسبی برای هم باشیم . فرزاد از من چهار سال بزرگتر بود و بیشتر دوران بچگی ما دو تا با هم گذشت تا اینکه فرزاد برای تحصیل وفرار از سربازی رفت دبی و بعد هم مجارستان تا هم درس بخواند هم اینکه سربازی نره . از اون به بعد هم دیگه نمی توانست برگرده وهر شش ماه یک بار عمو و خاله زری با هم می رفتند اونجا تا فرزاد رو ببینند .
این جریان بود تا اینکه کم کم کار سربازی فرزاد رو درست کردند و دیگه برای برگشتن مشکلی نداشت تا بلاخره یک روز عمو گفت که : فرزاد داره کارهاش رو درست می کند که برگرده
من خوب خوشحال شدم چون هرچند که فرزاد رو خیلی همسر اینده من می دونستند اما هر دو ما در کنار اینکه نقش دختر عمو و پسر عمو رو برای هم ایفا کنیم بیشتر مثل دو تا دوست یا شایدم خواهر وبرادر برای هم بودیم .
بلاخره شبی که قرار بود که فرزاد برگرده رسید من تا اون ساعت که می خواستیم به استقبالش بریم هیچ احساسی نداشتم اما وقتی که سوار ماشین شدیم که بریم فرودگاه یک احساس خواست به من دست داد یک استرس عجیب تو وجودم از یک طرف یک انتظار دوست داشتنی بود که هر لحظه هم بیشتر می شد .
موقعی که فرزاد رفت هم تو فرودگاه و هم تو خونه دور از چشم دیگران کلی گریه کردم . بین من و اون هیچ چیز نبود جز یک احساس پاک و مقدس بین خواهر ویک برادر و شایدم عاشق شده بودم ولی خودم متوجه نبودم.
توی فرودگاه خیلی ها برای استقبال امد بودند و خیلی از دختر های فامیل امده بودند ولی نوع نگاه ها باز هم به من یک نوع دیگر بود و شاید منتظر بودند که واکنش من بودند
بلاخره پرواز نشست و بعد از تشریفات گمرک دیگه استرس من بیشتر از هر لحظه دیگه بود .
بلاخره فرزاد امد و درحالی که من داشتم به این نگاه می کردم که تو این مدت چقدر تعقیر کرده شروع کرد به روبوسی که از پدر و مادرش شروع شد تا خاله و ...
نمی دانم چرا بهش خیره شده بودم و متوجه نشدم که جلوی من ایستاده و دارد من رو نگاه می کرد .
وقتی صدام کرد که : سارا خوبی ؟
ناخداگاه نگاهش کردم و برام مهم نبود که دیگران چه فکری خواهند کرد و مثل یک برادر یا یک دوست یا ... بغلش کردم و هرچی سعی کردم که جلوی گریه ام رو بگیرم نتونستم و اشک رو صورتم رو گرفت که فرزاد با یک بوسه که رو گونه هام کرد مثل اینکه تمام استرسی که داشتم از من گرفت


چند روز بود که فرزاد امده بود و از نوع حرکاتش و رفتارش دیگه احساس می کردم که اون هم به رابطه بینمون جدی تر نگاه می کند و این از یک جهت باعث شد که من خوشحال بشم و از یک جهت هم باعث بشه که دوباره ترس وجودم رو بگیره .
اخه با وجود اتفاق های که بین من وعموم افتاده بود عمو حاضر به این ازدواج می شد یا نه ؟ تصمیم گرفتم که در اولین اقدام دیگه با عمو سکس نداشته باشم تا ببینم که چی می خواهد بشه

خیلی زود جواب سوالم رو گرفتم و متوجه شدم که عموم با این ازدواج مخالفه
عموم که تا چند وقت پیش هرجا که بودیم من رو عروس خودش معرفی می کرد و با هزار باز تذکر دادن مادرم و زن عموم این عادت رو ترک کرد حالا من رو برای ازدواج با پسرش مناسب نمی دید . البته این رو به شکل روشن نمی گفت چون پای خودش هم گیر بود ولی خوب هر طوری که می توانست سعی می کرد که جلوی این کار رو بگیره اما خوب فرزاد تصمیم خودش رو گرفته بود و زندگی که این چند سال خارج از کشور داشت باعث شده بود که تو کارش مصمم باشه و تسلیم تصمیم پدر نشه
امـــــــــــــا این همه ماجرا نبود
بله این همه ماجرا نبود و عموم از تمام قدرتش سعی می کرد که استفاده کنه تا من و فرزاد به هم نرسیم
یک موقع سعی می کرد که به فرزاد بگه که من اون رو دوست ندارم و با کسه دیگه هستم حتی برای این کار به یکی از پول داده بود تا فرزاد رو تحدید کنند که دیگه به من فکر نکنه اما هیچ کدوم از این ها فرزاد رو قانع نکرد و عموم رو هر لحظه از هدفش دور تر می کرد
چندین بار عموم سعی کرد که دوباره با من سکس داشته باشه اما با مخالفت من روبرو می شد
ولی کاری که نباید می کردم رو کردم و این یکی از بزرگترین اشتباهات من بود



صبح مادرم وقتی از خواب بیدارم کرد هنوز خسته بودم با اینکه تازه از خواب بلند شده بودم اما مثل اینکه استرس های داشتم باعث شده بود که خستگی تمام بدن رو سست و بدون حس کنه
بعد از صبحانه مادرم اماده شد که بره بیرون و وقتی سوال کردم که کجا دارد می رود گفت : با خاله داریم خیاطی اگر تو هم میای کارهات رو سریع انجام بده بریم
من هم که خسته بودم تصمیم گرفتم خونه بمونم و ای کاش که می رفتم
چند دقیقه از رفتن مادرم گذشته بود که صدای زنگ در باعث شد که از فکر بیرون بیام و به سمت در رفتم و در رو باز کردم
فرزاد بود . بعد از سلام و ... دعوتش کردم که بیاد تو که قبول نکرد و گفت که کار داره و باید بره بیرون و از من خواست که بعد از ظهر کارهام رو بکنم که با هم بریم بیرون و من هم قبول کردم واون هم خداحافظی کرد و رفت
در رو بستم وامدم رو کاناپه نشستم که این بار صدای زنگ تلفن رشته افکارم رو پاره کرد.
برخلاف میلم به سمت تلفن رفتم و گوشی رو برداشتم
- بله
- سلام دخترم خوبی؟
- مرسی عمو جان شما خوبید؟
- ای منم بد نیستم . عمو یک کار مهم باهات دارم یک سر بیا خونه ما .
- شما مگه خونه هستید؟
- اره عزیزم امروز زیاد حالم خوب نبود نرفتم بازار
- عمو اخه من کار دارم اگرممکنه پای تلفن بگید.
- نه عزیزم حتماً باید بیای اینجا می خواهم در مورد اینده تو و فرزاد باهات حرف بزنم
- نمیشه همین حالا بگید؟
- نه
- چشم پس من میام
- خداحافظ
- خداحافظ

با اینکه خیلی دلم شور می زد کارهام رو کردم و رفتم خونه عمو اینها
در رو که زدم خودش در رو باز کرد . کاملاً جدی به نظر
می رسید و خیلی رسمی دعوتم کرد که بشینم من هم همین کار رو کردم
همانطوری که فکرش رو هم می کردم شروع کرد در مورد فرزاد حرف زدن و اینکه من و اون به درد هم نمی خوریم و ...
جالب بود که تو این راه برای موفقیتش حتی پسرش رو هم زیر سوال می برد
حدوداً نیم ساعت بود که داشت سعی می کرد که من رو از تصمیم که گرفتم منصرف کنه ولی موفق نشد
ولی برگ برندش رو که من ازش می ترسیدم رو رو کرد و بازی رو به نفع خودش کرد
بله جریان سکس رو مطرح کرد و اینکه این دلیل مخالفتش است و اگر فرزاد هم این ماجرا رو بفهمه مطمئن باشم که دیگه بهم نگاه هم نخواهد کرد
دیگه چیزی برای دفاع کردن از خودم نداشتم و عموم راست
می گفت ولی من هم به هیچ عنوان حاضر نبودم که فرزاد رو از دست بدهم به خاطر همین سعی کردم با خواهش و التماس عموم رو راضی کنم که این جریان پیش خودمون بمونه
هرچی من بیشتر التماس می کردم اون بیشتر خوشحال می شد و مقاوتش هم بیشتر می شد
کم کم داشتم از این کار دلسرد می شدم که عموم از جاش بلند شد و به سمت اتاق خوابش رفت و در حالی که داشت دور می شد گفت : یک راهی هست اگر می خواهی بهش برسی دنبالم بیا
و بد هم رفت توی اتاقشون من تا حدودی منظورش رو فهمیده بودم اما این کار درست بود؟ یعنی من باید برای رسیدن به فرزاد بهش خیانت می کردم ؟ ولی تو اون لحظه برام اول این مهم بود که دیگران چیزی نفهمند و دوم اینکه به فرزاد برسم
بدون اختیار بلند شدم و به سمت اتاق خواب عموم رفتم
وقتی وارد شدم دیدم که عموم روی لبه تخت نشسته
گفتم : عمو چه راهی هست ؟
گفت : سارا نگاه کن من نمی خواهم تو رو از دست بدهم اما
می دونم که نمی توان جلوت رو هم بگیریم پس اگر می خواهی من کوتاه بیام یک امروز هر کاری بگم باید بکنی قبوله ؟
گفتم : عمو اخه...........
- اخه نداره هستی یا نه ؟
- مجبورم که باشم راه دیگه هم هست؟
- پس شروع کن
و درحالی که دستش رو رو کیرش گذاشته بود و تکون می داد گفت شروع کن که امروز خیلی کار داریم
باید این کار رو می کردم شاید که از این وضع نجات پیدا می کردم.
روی زمین بین دوتا پاش زانو زدم و اروم دستم رو روی کیرش گذاشتم از روی شلوار احساس می کردم که به همین زودی تحریک شده . می خواستم که این بار کارم رو به بهترین شکل انجام بدهم شاید اونهم به قولش عمل کنه . با دست شروع کردم با کیرش از روی شلوار بازی کردن داشتم بیدار شدنش رو از روی شلوار احساس می کردم
شروع کردم که شلوارش رو در بیارم که خودش تو این کار کمکم کرد و شلوارش رو در اورد زیرش شرت هم نداشت و کیرش که ایم بار کاملاً اصلاحش کرده بود و سفید سفید شده بود جلوی روم بود . حالا که پشماش رو زده بود کیرش خیلی بزرگتر خودش رو نشون می داد از یک طرف هم بیشتر تحریکم می کرد
کیرش توی دستم گرفتم و بعد از اینکه چند بار با دستم کل کیرش رو مالیدم حالا نوبت این بود که اون کیر سفیدش رو بکونم توی دهنم و براش ساک بزنم. داشتم سعی می کردم تمام تجربه سکس های که داشتم و سکس های که دیدیم رو تو این ساک زدن خلاصه کنم از کلاهک شروع کردم و گاهی با زبون یک دور کامل دور کلاهکش رو لیس می زدم می دونستم که برخورد نوک زبونم با زیر کلاهکش خیلی تحریکش می کنه و این کار رو چند بار تکرار کردم حالا نوبت این بود که کل کیرش رو توی دهنم جا بدم وشروع کنم به ساک زدن کامل ولی باز هم گاهی این کار رو تکرار می کردم . مطمئن بودم که عموم داره لذت می بره . دوباره کیرش رو در اوردم و حالا نوبت تخماش بود یکی یکی رو شروع به لیسدن کردم و گاهی کامل توی دهنم می کردم معلوم بود که این کار حسابی تحریکش می کنه . هیچ وقت کیر عموم رو ندیده بودم که اینطوری ایستاده باشه
عموم در حالی که من داشتم به کارم ادامه می دادم از جاش بلند شد و من رو کنار زد و با یک حرکت تیشرتش رو در اورد و حالا لخت لخت شده بود و من رو روی تخت انداخت واقعاً دیگه دیوانه شده بود دکمه شلوارم رو باز کرد و پاچه شلوارم رو گرفت و بالا گرفت و با خشونت وسرعت تمام شلوارم رو در اورد و شرتم و تیشرت و سوتینم رو هم انقدر سریع و دیوانه وار در اورد که من از ترش چشمام رو بسته بودم وقتی چشمام رو باز کردم که گرمای زبونش رو روی کسم احساس کردم و دستاش رو که سعی می کرد بیشتر کسم رو از هم باز کنه
همیشه از این کار لذت می بردم اما این بار وحشیانه بودن این کار بیشتر تحریکم می کرد
صورت عموم خیس خیس شده بود و من هم دیگه داشتم ارضا
می شدم که عموم دست از کارکشید و امد بالای سرم و زانو زد ودوتا پاش رو کنار صورتم گذاشت و از من کیرش رو به زور کرد توی دهنم و من در حالی که اب دهنم توی گلو پریده بود وداشت خفم می کرد باید کیر عموم رو هم تحمل می کردم
بلاخره با شرایط کنار امدم و شروع به ساک زدن کردم چند لحظه این کار رو ادامه دادم که عموم بلند شد و امد پایین تخت ایستاد و من در حالی که هنوز روی تخت بودم به سمت لبه تخت کشید و پاهام رو با دو تا دستاش بالا گرفت و و گفت همینطور نگه دار و بعد کیرش رو با دستش گرفت و روی سوراخ کونم گذاشت .
یکی از انگشتهاش رو توی دهنش کرد و روی سوراخم کشید و بعد یک بار هم کرد تو و در اورد و این بار بلافاصله بعد از این که کیرش رو روی سوراخم احساس کردم درد شدیدی هم احساس کردم که مجبورم کرد برای کم شدن سوزش کنم جیغ بکشم
عموم اصلاً متوجه نبود که چجوری کیرش روکرده تو و من دارم درد می کشم و داشت کار خودش رو می کرد و به شدت تلنبه
می زد .
من هم که به خاطر درد و خسته شدن پاهام کمی پاهام رو پایین اورده بودم با تشری که عموم سرم زد دوباره پاهام رو بلند کردم تا اینکه عموم در حالی که کیرش توی کونم بود امد جلو روی تخت و طوری که من رو محکم من رو نگه داشته بود که ازش جدا نشم سعی کرد من رو برگردونه و این کار رو هم کرد و من حالا روی چهار دست وپا بودم و عموم داشت کیرش رو به شدت توی کونم تکون می داد فقط گاهی صبر می کرد و اب دهنش رو از بالا روی کیرش و سوراخ کونم می انداخت ودوباره ادامه
می داد . هر لحظه که می گذشت ضربه های که می زد محکم تر بود و طوری که سینه های من به شدت می لرزید و این به حدی بود که اذیتم می کرد واحساس می کردم کیرش توی کونم داره به روده و ... برخورد می کنه و داره شکمم رو پاره می کنه
از یک طرف هم چنگ محکمی که رو کپل های کونم زده بود به شدت می سوخت و کاملاً ناخنش رو حس می کردم که توی گوشتم فرو رفته
داشت خیلی سریع تلنبه می زد که کارش رو متوقف کرد و از من خواست که بر گردم تا ابش رو روی سینه هام بریزه
هرچند از این کار زیاد خوشم نمی امد اما مجبور بودم و برگشتم تا کارش رو بکنه داشت با دستش کیرش رو به شدت تکون می داد که بک لحظه به یک دست دیگش صورت من رو گرفت و کیرش رو نزدیک صورتم کرد و من فقط تونستم که چشمام رو ببندم و احساس کردم که ابش روی صورتم و سرم خالی شد
بعد از اینکه با دستام چشمام رو پاک کردم وچشمام رو باز کردم چیزی دیدم که داشتم سکته می کردم
فرزاد دم در ایستاده بود و داشت ما رو نگاه می کرد عموم هم هنوز متوجه نشده بود که از نوع نگاه کن فهمید و برگشت اما فرزاد فرصت نداد و رفت به سمت بیرون و در مسیرش داد زد
هردوتون کثافت هستید لجن های هرزه
و عموم به سمتش دوید اما قبل از اینکه بتونه بهش برسه اون از در رفت بیرون
دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم به سمت دستشوی رفتم
از دیدن خودم حالم بهم خورد همه اب کیر ها روی موهام و صورتم بود و فرزاد من رو در این وضعیت دیده بود
گریه امانم نمی داد اما چه سود

دو هفته بعد فرزاد از ایران دوباره رفت و همه براشون این کار فرزاد عجیب بود اما من وعموم می دونستیم اون چرا این کار رو کرده بود
سارا

9 Comments:

At 2:34 am, Anonymous Anonymous said...

سلام خوب ممنونم از داستان جدیدت ولی عکس میزاری ممکنه ببندن وبلاگتومواظب باش نمیخوام این یکی رو هم ببندن موفق باشی باز هم بنویس ولی در مورد این داستان خیلی ناراحت شدم که اینجوری شده منتظر بقیه سر گذشتت هستم فعلا بابای

 
At 3:54 am, Anonymous Anonymous said...

سلام. داستان زندگیت و خوندم. این آخریش اشکم و در آورد ولی بعدش که فکر کردم دیدم یه جورایی خودت مقصر هستی . اگه شهوت خودت و کنترل می کردی و بهش خیانت نمی کردی الان کنارش بودیو مهم نبود که آخرین روز با عموت اون کارو کردی مهم این بود که اصلا این رابطه و شروع کردی.امیدوارم این شکست شروع کاميابیها برایت باشه.ازش درس بگیر بجای آه و ناله.موفق باشی.بای بای

 
At 8:13 am, Anonymous Anonymous said...

salam
chand vaghty nabudam hala ke amadam ye kam az dasted delkhoram
in ax ha chiye ke gozashty
yadete avale kar chy gofty gofty mikham tajrobiyatam ra dar ekhtiyaretun gharar bedam
in bud tajrobiyated yadete cheghadr amadan goftan karet eshtebahe va donbale moshtary migardy valy chand nafare mahdud goftan na
hala ba in kar dele on hame adam ra dary shad mikony
2 be nazare man khaterat sexy khodet ra niyazy nist ba in hame joziyat tarif kony
3 chera dige javabe bazdid konandeha ra nemidy? yeky az dalayely ke man moshtariye sabete in sait shodam dalilesh in bud ke be bazdid konandeha ahamiyat midady valy hala....
age be ax gozashtan edame bedy ehtemalan filter mishy
age khasty dar sait javab bede va age na baram off bezar rata_palang
in id man ast
by

 
At 10:20 am, Anonymous Anonymous said...

سلام
تو گذاشتن عکس ها بیشتر دقت کن !
این که گذاشتی خیلی زشته

 
At 3:19 pm, Blogger سكس با مامان جونم said...

سلام
سارا خانوم
بهبه چه عجب رسيدن بخير چي شد به روز کردي معلومه کجايي بابا تو چي کار مي کوني پس تو اون دوست ت هم که به روز نمي کونه بابا اي ول دارين خيلي تنبلين بجنبين ديگه
به من هم سر يزن وبراي من نظر بده من از زوري که برام نظر نگذاشتن ديگه نمي خوام بنويسم

 
At 4:00 am, Anonymous Anonymous said...

آخرش خیلی ناراحت کننده بود ولی به نظر من اون روز نباید میرفتی خونه عموت. باید خونه میموندی و عصر با پسر عموت میرفتی بیرون.
به هر حال امیدوارم تو زندگی موفق باشی

نیما

 
At 11:54 pm, Anonymous Anonymous said...

salam khoobid sara khanom
Man Adress WEB Shoomaro dar www.Music-BuBoy.Co.Sr Didam
& fekr mikarda ke bayad WEB eon dar morede SEX basha ama konjkav shodam
chon khoosham nmaiyd az in kara mikhastam babinam matlab chi darid
rasidam ba in majara ke baraye u & farzad etefagh oftad
man mitoonam komakat koonam man tagriban yak ravanshanas hastam ba inke senam az shooma kamtare ama....
shooma bayad hame chiz ra barash sharh bedid
chand raha dige ham dara
chon man fahmidam eshgh shooma Pak boode & farzad Ham Chon Ashegh Shomast shoomaro mibakhse
inkaram ba in dalil kard ke mard hast & goror dara
mikham bishtar bahat harf bezanam t abetoonam komakat koonam
khoosh ham misham ba in ID : Rainy_Silence_in_Sky P.M badid ta ID ASlimo bahaton begam ba tashakor!!!

D@N!3L

 
At 7:01 pm, Anonymous Anonymous said...

سلام
كارت از همون اول اشتباه بود.مگه در مورد شما دوتا عموت مگه حق نظر داشت كه رفتي پيشش؟
آيا واقعا فكر ميكردي عموت با ارضا شدن بوسيله تو ديگه در مورد زندگي پسرش نظري نميده؟

نميخوام متهمت كنم.وقتي اين يادداشتت رو خوندم دلم خيلي گرفت و واقعا ناراحت شدم
و از اون بيشتر از عموت متنفر
به هر حال خدا هنوز بهت فرصت زندگي داده پس هنوز هم فرصت جبران هست
اميدوارم آينده روشني در انتظارت باشه.
در رابطه خودت با عموت هم تجديد نظر كن
موفق باشي

 
At 4:05 am, Anonymous Anonymous said...

man avalin bare omadam va vasat masaj mizaram yani ghablan naiomadam saitet va bara hamin hata nemidonam vaghean 2khari ya na vali behar hal asabe man azin dastanet beham khord agar pesari ke bilakh vali agar 2khtari kheili kos kholi va bazam harchi saret biad haghete man vaghat dastane bozorg tarin eshtebaheto khondam ...
to azoon 2khtara hasti ke kire kharam barat ezafast
nemidonam arzeshe in comento dashti ya na vali behar hal khoda hafez!

 

Post a Comment

<< Home

امیدوارم که از خواندن وبلاگ من لذت برده باشید ؛ و من را با نظر های ارزشمند خود در راهی که در پیش گرفته ام کمک کنید. متشکرم سارا