Wednesday, July 13, 2005

نبرد تا پیروزی

سلام امیدوارم که خوب باشید . می خواستم امروز قبل از نوشتن این متن زیر چند تا نکته را برای شما بگم
اول اینکه اگر می بینید که من مدتی است که نوشته جدید سکسی ننوشتم دلیلش این نیست که من دیگر قصد نوشتم خاطرات سکسی ندارم ؛ بلکه تنها دلیلش این است که احساس می کنم که تو این مرحله علاوه بر رفع نیازه سکسی خواننده های این وبلاگ وظیفه دیگری هم دارم و ان انتقال تجربیات و ایده های که دارم به خواننده گان است.
و نکته دوم اینکه هنوزم میگم که به نظرات شما برای پیشرفت احتیاج دارم پس کمکم کنید
وسوم اینکه سعی می کنم تا روز یکشنبه خاطره جدید سکسی خودم رو برای شما بنویسم
ودر اخر از شما می خواهم که نوشته زیر رو بخوانید که به نظر من در راه موفقیت همه ما در زندگی نقش بزرگی دارد
نبرد تا پیروزی
هنگامی که پسر بچه ای بیش نبود؛علاقه زیادی به پروانه ها داشت.البته شکارشان نمی کرد؛بلکه ساعت ها به انها خیره میشد و از زیبایی ها و رفتارهای جالب توجه انها حیرت می کرد.پس از گذشت سالیان متمادی؛در حالی که صاحب پسری شده بود که چند هفته بیشتر از تولدش نمی گذشت؛دوباره خود را در حالی یافت که مسحور یک پیله شده است.پیله را در داخل پارک پیدا کرده بود.پیله به شاخه درخت چسبیده بود؛و شاخه شکسته ولی به پیله اسیبی نرسیده بود.او درست مثل مادرش؛پیله را به ارامی در یکدستمال کاغذی قرار داد و با خود به خانه برد و در یک ظرف شیشه ای قرار داد و چنر سوراخ در روی در ظرف قرار داد تا هوا به خوبی داخل ظرف جریان داشته باشد.مرد با اشتیاق و علاقه به پیله نکاه می کرد.در ابتدا تکان های پیله چندان محسوس نبود ؛مرد بیشتر دقت کرد متوجه تکان های پیله شد.اتفاق دیگری رخ نداد و پیله همچنان به شاخه چسبیده بود و از پروانه خبری نبود. سرانجام تکان ها شدید شدند ؛شدید و شدیدتر.مرد تصور کرد پروانه در نتیجه این تقلای شدید می میرد.او در شبشه را باز کرد و با یک تیغ با دقت شکاف باریکی در اطراف پیله ایجاد کرد.تقریبآ بلافاصله پس از این کار پروانه از بند پیله ازاد شد.به نظر می رسید پروتنه از ازادی اش راضی است.روی شثشه و میز راه می رفت ولی پرواز نمی کرد.مرد ابتدا فکر کرد خشک شدن بال های پروانه زمان می برد و تا ان زمان پروانه قادر به پرواز نیست.اما روزها گذشت و پروانه پرواز نکرد.پس از متخصٌٌٌی کمک خواست؛و از ابتدا همه چیز را برای او شرح داد تا زمان شکافتن پیله با تیغ متخصٌ حرف مرد را قطع کرد و گفت:دست نگهدار حالا فهمیدم که چرا پروانه ات پرواز نمی کند.باید بدانی که نبرد بی امان پروانه در این مرحله است که به ان قدرت پرواز می بخشد و اگر این تلاش نباشد نمی تواند پرواز کند. همين واقعيت در مورده انسان نيز صدق می کند. گاهی اوقات نبردهای بی امان در مسير زندگی است ما را قوی و قوی تر می کند و تا اين سختی ها و نبردها نباشد؛پيروزی حاصی نمی شود.پس بجنگيد زيرا پرواز ارزش جنگيدن را دارد.
سارا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

امیدوارم که از خواندن وبلاگ من لذت برده باشید ؛ و من را با نظر های ارزشمند خود در راهی که در پیش گرفته ام کمک کنید. متشکرم سارا