Wednesday, July 13, 2005

سکس دوم من و عموم

no:2 سلام سکس دوم من و عموم بعد از جريان فريد و بعدشم عموم ديگه با هيچ پسري نبودم تا اينکه اوايل تابستان شيرين(يکي از دوستاي صميمي ان موقع و الانم ) زنگ زد گفت : با دوست پسرش مي خوان برن بيرون منم باهاشون برم.شايد يکي از دوستاي بابک (دوست پسرش)هم بياد .من هم قبول کردم .بلاخره رفتيم و منم کاميار را ديدم و هم من ازش خوشم امد هم اون . اون شمارشو داد و از هم جدا شديم همون روز من بهش زنگ زدم و بعد از کلي حرف زدن منم شمارمو بهش دادم و .... حدود يک هفته از اين جريان گذشت . پنجشنبه ما عروسي دعوت بوديم منم از چند روز قبل به بهانه جشن تولد يکي از دوستام خودمو از رفتن معاف کردم تا با کاميار برم بيرون .وقتي که ok را از خانواده گرفتم خواستم زنگ بزنم به کاميار خبر بدم که هرچي زنگ مي زدم گوشي را بر نميداشت .کلي پکر شده بودم که بعد از کلي تلاش که تونسته بودم يه کاري کنم که با کامي يه شب راحت بريم بيرون حالا همه برنامه ها به هم ريخته بود.ولي از جهت اينکه عروسي مي رفتم کلي خوشحال بودم چون هميشه بعد از همچين مراسمهاي از فرداش تلفن هاي که قالبش از طرف فاميل بود که به قول معروف منو برا پسراشون خواستگاري مي کردن.بعد هم کلي بايد صحبت پدر و مادرم را گوش مي دادم که ميگفتن الان تا خواستگار زياد داري يکيش را انتخاب کن و ......... بلاخره پنجشنبه رسيد بعد از ظهر همه داشتن اماده مي شدن و مامانم داشت ميرفت حمام که گفت : کارهات رو نمي کني؟ که گفتم الان زوده و .. که گفت : خوب پس خواستي بري با عموت برو . يه ان جا خوردم !!! مامان مگه عمو با شما عروسي؟ مامان: نه بابا خيلي وقت که با اون ها قهر زري (زن عموم)اينها با ما ميان . بعد رفت سمت حمام . يکهو تو دلم خالي شد از يه طرف از تنها موندن با عمو ميترسيدم ر از طرف ديگه چجوري اخه عمو منو برسونه تولد در حالي که مهمونيي در کار نيست ؟؟ تا يه فکر به نظرم رسيد. همه کار هاشون را کرده بودن داشتن ميرفتن که مامانم گفت:مواظب خودت باش زودم برگرد يادتم نره با عوت برو ها که من سريع پريدم وسط حرفش گفتم:مهموني به هم خورد وبعد سريع اضافه کردم همين الان مريم (مثلآ جشن تولد اون بود) زنگ زد گفت حال مادر بزگم خوب نيست مهموني بهم خورد .مامانم نگاهم کرد و گفت:پس کارات را بکن بريم عروسي.که من گفتم :اخه هنوزهيچ کار نکردم طول ميکشه ...که بابا دم در گفت:پري بدو دير شد . مامانم هم سريع در حالي که ميرفت دمه در به من گفت:پس مواظب خودت باش. شام هم يه چيزي بخور خداحافظ و در رو بست . همه که رفتن حدود ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد گوشي را بر داشتم که کامي بود از شمال وقتي جريان رو بهش گفتم کلي ناراحت شد داشتم حرف مي زديم که تلفن قطع شد منتظر رنگ دوباره کامي بودم که ديدم در مي زنن . رفتم از پشت چشمي نگاه کردم ديدم عموم دوباره ترس تمام وجودم را گرفت تصميم گرفتم در را باز نکنم که دوباره تلفن زنگ زد فکر کردم کامي دوباره زنگ مزنه سريع گوشي را ور داشتم و گفتم :سلام کامي سلام !!! صداي مامانم بود سريع گذاشتم .واي چه اشتباهي کرده بودم !!! که دوباره تلفن زنگ خورد گوشي را با ترس بر داشتم _بله _سلام سارا _سلام مامان کجاييد؟ _تو عروسي .چرا دفعه قبل قطع کردي؟ _من! نه حتمآ اشتباه شده _پس چرا در را رو عموت باز نمي کني ؟ _من اهان دستشويي بودم _پس برو يه سر بهش بزن برات شام گرفته با هم بخوريد _من خودم شام دارم _ميگم برو زشته باشه؟ _باشه _خوب کاري نداري ؟ _نه _پس فعلآ _خداحافظ بوووووووووووووووووووووق واي خدا بازم ترس همه وجودم رو گرفت بايد ديگه مي رفتم .لباس هامو عوض کردم و يه شلوار گشاد و تيشرت پوشيدم که زياد بدنم پيدا نباشه و رفتم و در زدم که عموم اومد در را باز کرد سلام کردم که در حالي که ميخنديد جوابمو داد رفتم تو که ديدم يه شيشه ويسکي رو ميزه که معلوم بود حدودآ نصبش را خورده بود.رفتم نشستم روي مبل تک نفره که بقلم نشينه که دوباره در حالي که ميخنديد روبه روم نشست و گفت :مي خوري؟؟(و با دست داشت به ويسکيه اشاره مي کرد که با سر اشاره کردم که يعني نه که برا خودش يه پيک ريخت من داشتم نگاهش ميکردم يه شلوار گشاد وراحتي سفيد پوشيده بود با يه تيشرت نميدونم چرا خيره شده بودم بهش که مثل اينکه فهميد که با يه دستش شروع کرد به ماليدن کير و خايش طوري که کاملآ از پشت شلوارش اون کير گندش پيدا بود من سريع رومو بر گردوندم سمت TV که يکهو کانال عوض شد که يه صحنه بود که يه زن در حالي که يکي داشت از عقب مي کرد داشت کير يه مرد ديگه را ساک مي زد .رومو کردم سمت عومو که بازم داشت ميخنديد که من بلند شدم از برم بيرون که ديدم در قفل که با صداي نسبتآ بلند گفتم :عمو يا در رو باز مي کني يا که اومد وسط حدفم و گفت:چرا ناراحت ميشي بيا کانال را عوض کردم تمام شد اصلآ خوب نيست به خاطر اين من جريان پسر را رو به بابات بگم بعد بلند شد رفت سمت آشپزخانه منم دوباره برگشتم بشينم که عموم با يه ظرف ميوه امد بيرون و برام يه ظرف ميوه گذاشت که تلفن زنگ خورد .عموم گوشي را بر داشت بعد از حال و احوال يه چند تا بله و نه گفت بعد جلوي گوشي را گرفت و به من گفت:سارا جان کيف من را از زيره تختمون بيار و منتظر جواب من نشد و به حرف زدنش ادامه داد . منم با اکراه بلند شدم رفتم سمت اتاقشون در را باز کردم رفتم تو هرچي کليد برق را زدم چراق روشن نشد پس در را باز گذاشتم تا از نور اتاق بياد داخل بعد کنار تخت زانو زدم و دولا شدم زير تخت ولي هر چي دستم را مکون دادم به کيف نمي خورد که يکهو در بسته شد و اتاق تاريک تاريک عمو را صدا کردم فکر کردم کاره اونه ديدم جواب نميده هنوز تو همون حالت رو زانوم بودم که !!! که احساس کردم يکي از پشتم بهم چسبوندم و بلافاصله سنگيني يه بدن رو رو کمرم احساس کردم تا اومدم جيغ بکشم که دستش را گذاشت رو دهنم ديگه زير وزن بدنش نتونستم تحمل کنم و خودم رو ول کردم و با سينه خوردم زمين که گفت :اگه جيغ بزني همه مجتمع ميفهمن ديگه نميتوني سرت رو بلا بگيري مي فهمي من ميتونم تورو بندازم تو دردسر ولي خودم ککم هم نگزه!! باز از عموم رو دست خوردم از يه طرف مي دونستم راست ميگه از يه طرف اصلآ حاضر نبودم هون کير گندش که الان داشت از پشت شلوار رو کونم بلا پايين ميرفت بازم بره تو کونم نميدونم جوابش را نميدادم داشتم فکر مي کردم که فردا هم بايد به کاميار بدم پس چرا با عمو هم حال نکنم هم ديگه برام دردسر درست نميشه هم عموم هم راضي ميشه پس چه عيبي داره يه سُرهم رُو اين بخورم!!(اين نظريه تو آيندم هم خيلي نقش داشت) بعد سريع خودم را زير عمو تکون دادم و برگشتم و صورتم رو نزديکش کردم و لباش رو پيدا کردم و لبام را رو لباش گذاشتم و زبونم را دادم تو دهنش،ميشد با اينکه صورتش تو تاريکي پيدا نبود تعجب را تو وجودش حس کرد. بعد سريع خودم را از زيرش بيرون کشيدم و رفتم سمت در و در را باز کردم مه عموم فکر کرد مي خوام در برم که سريع از جاش بلند شد که من با خنده بهش گفتم:ترس در نميرم ، نمي خواي بدنم را بيني انجوري که حال نميده. که عموم رفت سمت بالاي تخت ويه چراغ کوچيک روشن کرد.حالا زير نور مي شد تعجب را تو نگاهش ديد،منم در ديگه تصميم را گرفته بودم ،شروع به در اوردن لباسم کردم و مي ديدم که عموم با چه تعجبي نگاهم مي کنه.که گفتم:نمي دونستم برا من حاضري هر کاري کني،بعد در حالي که يه خنده تحويلش مي دادم و ديگه کاملاً لخت بودم رو تخت دراز کشيدم.و گفتم دِ بيا ديگه. اونم سريع تشرت و شلوارش را در اورد و امد رو تخت تا امد نزديکم شه خودم را کشيدم عقب و با دست جلوش را گرفتم و گفتم :اول اينا را خوب گوش کن اگر ميخواي با هم سکس کنيم اولا مثل ادم باهام سکس ميکني نه مثل دفعه قبل که سريع گفت: باشه بعدش هم ديگه تحديدم نميکني که بازم گفت باشه. بعد منم پامو باز کردم و خوابيدم که سريع امد روم و شروع کرد در حالي که ازم تشکر ميکرد تمام گردن و سينم را ليسدن و مي امد پايين تا رسيد به کسم بعد سرش را کرد بالا و گفت :من اين کار رو برا زري هم نمي کنم . رفت سراغ کسم و شروع به ليسدن کرد بعد از چند دقيقه بلند شد و رفت عقب حالا نوبت من بود شروع به ساک زدن کردم ولي اين دفعه اين کير گنده برام دوست داشتني بود ، بعد از کلي ساک زدن خود عموم گفت بسه و بلند شد رفت از تو کمد يه روغن بچه اورد و بهم گفت که بيام روش منم همين کار رو کردم يعني به صورت69 من داشتم کير اون را مي خوردم و اونم انگشت خويش را مي کرد تو کونم و کم کم زيادش مي کردتا جايي که حدوداً چهارتا اگشتش تو کونم بود که گفت :بلند شو بلند شدم و رو کمرم خوابيدم پاهام را باز کردم که امد بين پاهام و گفت :دردت امد بگو و بعد يکم به کيرش روغن بچه ماليد و اروم گذاشت دم سوراخ کونم و گفت :امادهي و فشار داد باز درد همه وجودم رو گرفت با دست جولوي بيشتر تو رفتنش را گرفتم و يه ناله کشيدم که عموم ديگه تو تر نکرد و همونجا نگه داشت و گفت :بهتر شد بگو بعد از چند دقيقه بهتر شد و منم به عمو گفتم که اونم بيشتر فشار داد حدودآ تا اخرش دوباره درد گرفت و بعد از چند دقيقه خوب شد و عموم شروع به تلمبه زدن شد و منم براش کلي اه اه کردم تا حالت رو عوض کرديم و من روش نشستم و بلا پايين مي رفتم و بعد از چند دقيقه که من گاهي بايد واي ميستادم تا ابش نياد دوباره حالت رو عوض کرديم و من چهار دست چا و اونم از عقب مي کرد يه چند دقيقه هم همين کار را کرد و گاهي هم با دست ميزد روي کونم.ديگه مثل اينکه دردي در کار نبود و واقعاٌ هردومون داشتيم لذت مي برديم. که کيرش را کشيد بيرون و ابش رو کمرم فواره زد .بعدم کلي بقلم کرد و کمرم را پاک کرد و ماليد . شام هم با هم خورديم و با يه بوسه ازش خداحافظي کردم .
سارا

1 Comments:

At 5:07 pm, Anonymous Anonymous said...

Z

 

Post a Comment

<< Home

امیدوارم که از خواندن وبلاگ من لذت برده باشید ؛ و من را با نظر های ارزشمند خود در راهی که در پیش گرفته ام کمک کنید. متشکرم سارا