Wednesday, July 13, 2005

عروسی

سلام باید بگم که هر کسی تا حالا جای من بود هزار بار یا از ادامه نوشتن منصرف شده بود یا صد بار از کوره در رفته بود. بابا به خدا من خودم میدونم که اشتباه کردم اما به خاطر این اشتباهاتم بیشترین ضربه رو هم به خودم زدم پس شما دیگه سعی نکنید با حرفهای که می زنید بیشتر من رو عذاب بدید چون به اندازه کافی این حرف ها رو شنیده ام امــا چرا این حرف ها رو زدم ، باید بگم که خانمی برای من کامنت گذاشتن و حسابی از خجالت ما در امدن و از همین جا از ایشون تشکر می کنم!!! خانم عزیز من و دوستم هیچ جا اشاره نکردیم که که پرده بکارت رو وقتی می دوزند کسی متوجه نمیشه و تا این جا هم که یادمه دوستم اشاره کرده بود که پسرها متوجه نخواهند شد نه دکترها اما اصل مطلب اینکه من اصلاً این کار رو به کسی پیشنهاد نکردم و نخواهم کرد چون به این معتقد هستم که پرده بکارت نشان انسانیت یا نجابت نیست و برای کسایی که برای اون ها پرده بکارت انقدر مهم است واقعاً متاسف هستم اما من نه قصد این رو دارم که کسی رو به لجن بکشم و نخواهم داشت اما برای شما که در حال زندگی خوبی دارید ارزوی زندگی پر از عشق و محبت میکنم و کاشکی قبل از اینکه این حرفها رو در مورد من بزنی کمی از من شناخت داشتی اما کاشکی ما ها قبل از اینکه نسبت به هم هرچی دوست داریم بگیم ؛ یکم هم فکر می کردیم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عروسی اما می خواهم خاطره جدیدم را برای شما بنویسم نزدیک امتحان های اخر سال بود و من داشتم کم کم خودم رو برای امتحانات اماده می کردم ، هرچند که اکثراً من برای امتحانات مشکلات خاصی نداشتم وتو درس هام زیاد مشکل نداشتم اما خوب بلاخره امتحان بود واونم امتحان نهایی. علاوه بر امتحانات عروسی علیرضا پسر دایی ام هم بود که یک جورایی برنامه های ما کمی تغیر کند و کم کم ما خودمون را برای عروسی اماده می کردیم ، من و علیرضا حدود سه سال با هم اختلاف سن داشتیم و توی بچه های فامیل من نسبتاً با اون بیشتر از بقیه راحت بودم و تا حدودی دوران بچگی مت با هم گذشته بود.خیلی ها فکر می کردند که من وعلیرضا بلاخره با هم ازدواج می کنیم. این موضوع را حتی بچه های فامیل هم می دانستند.اتفاقاً یکی از اخرین خاستگار های من هم علیرضا بود که پدرم مخالفت کرد وسن من را برای ازدواج زود می دانست وگفت که سارا فعلاً می خواهد درس بخواند و ... که همین موضوع باعث شد که بین پدر ودایم کدورت پیش بیاد.کلاً من از علیرضا بدم نمی امد و علیرضا هم همینطور اما مشکل علیرضا این بود که خیلی به پدر ومادرش وابسته بود و به قول معروف بچه ننه بود و من اصلاً از این خوشم نمی امد . بلاخره هرچی که بود علیرضا خیلی زود عروسی کرد و در حالی که هنوز 22 سال هم نداشت ازدواج کرد . همه داشتن برای عروسی اماده می شدند و شاید من به خاطر اینکه علیرضا خاستگار قبل من بود انگیزه بیشتری داشتم ؛ اما حقیقت این بود که من علیرضا را مثل برادرم می دونستم واز این که داشت ازدواج می کرد خیلی خوشحال بودم . بلاخره روز عروسی رسیده بود ، البته پدرم که از دو روز قبل به بهانه کار رفته بود مسافرت اما من و مادرم خوب می دونستیم که این کار اون برای چی بوده. خلاصه عروسی روز جمعه بود و من و مادرم بعد از اینکه کارهامون را کردیم و از ارایشگاه بر گشتیم منتظر عموم وخاله زری بودیم که با هم بریم عروسی ؛ وقتی داشتیم توی اتاق اخرین کارهام رو می کردم نگاهم به اینه قدی داخل اتاقم کردم و دیدم که حرف های که ارایشگرمون زده بود راست بوده و کلی خودم رو تحویل گرفتم . حدود ساعت چهار بود که عموم اینها اماده شدن و رفتیم برای مراسم عقد و .... خلاصه عروسی گذشت وهمه چیز خوب بود به البته به نظرم علیرضا بهتر از شیما (عروس ) بود ولی خوب هرچی که بود امیدوار بودم که خوشبخت بشن شب بعد از اینکه عروس رو تا خونه بدرقه کردیم کم کم داشتیم اماده می شدیم که بریم خونه که مادرم گفت که یک جوری به عموت بگو که بره چون امشب چون زن داییت تنهاست و.. ما وخاله زری پیشش می مونیم ! مامانم اصلآ حواسش نبود که من فردا امتحان دارم وباید بریم که تا این رو گفتم یکم فکر کرد و گفت که پس تو با عموت برو خونه و فردا برو سر جلسه و .... من هم بعد از خداحافظی با عموم به سمت خونه حرکت کردیم و حدوداً ساعت سه شب بود که رسیدم خونه و در حالی که از ماشین پیاده شدم منتظر ماندم که عمو هم ماشین رو پارک کند و تا با هم بریم بالا ، عموم ماشین رو پارک کرد و امد و سوار اسانسور شدیم که عموم بدون هیچ مقدمه گفت : من بیام خونه شما یا تو میای ؟؟؟؟ واقعاً اصلاً به این موضوع فکر نمی کردم اما مثل اینکه عموم حاضر نبود که از هیچ فرستی به این راحتی ها بگذرد من داشتم هنوز به عموم نگاه می کردم و اینکه عموم کاملآ من رو شریک جنسیش به حساب می اورد و اصلآ فکر هیچ مخالفتی رو از من ندارد که با برخورد دست عموم که داشت از پشت به کونم دست می کشید به خودم امدم به صورتش نگاه کردم و از نگاهش فهمیدم که چقدر حشری است عموم گفت: بلاخره چیکار می کنی ؟ من هم دیدم که صبح حوصله جمع کردن تخت مامان اینها رو ندارم گفتم که می ریم خونه شما چیزی که شاید براتون جالب باشه این بود که من این بار سکس با عموم رو قبول کردم اما نه به خاطر اجبار اون بود نه چیزه دیگه و تنها به خاطر این بود که من هم تو اون زمان به سکس نیاز داشتم اول می خواستم که برم و لباس هام رو عوض کنم و ارایش هام رو پاک کنم که عموم که معلوم بود حسابی حشری هست من رو برد تو خونه تا در پشت سرمون بسته شد عموم سریع بقلم کرد ولباش رو گذاشت رو لبام چیزی که بازم برام جالب بود که کم کم سکس های عموم هم داشت با اولین سکس ها فرق می کرد و فکر خیلی تو سکس بیشتر به من توجه می کرد . روسری من که رو شونه هام بود رو باز کرد و همونجور که داشت من رو به خودش فشار می داد گردنم رو هم می بوسید و کلی قربون صدقم می رفت . من رو ول کرد و شروع کرد به باز کردن کروات و در اوردن کتش که من هم مانتوم رو در اوردم و عموم یه نگاه به سینه های من کرد و سریع طوری که من خودم تعجب کردم من رو بقل کرد و روی کاناپه انداخت ودوباره لباش رو گذاشت روی لبام وبا دستش ار پشت کمرم رو می مالید منم با دستام داشتم پهلو های عموم رو می مالیدم که دیدم بلند شد و گفت : سارا سریع در بیار که دارم دیونه میشم من هم بلند شدم و پشتم رو به اون کردم که خودش سریع زیپ لباسم رو باز کرد و لباسم رو در اورد و من لخت شدم و فقط شرت و سوتین تنم بود که دوباره بهم نزدیک شد ودو تا دستش رو از پشت لای پاهام کرد و از هم باز می کرد و شروع کرد به خوردن سینه هام رو خوردن ولیسیدن که واقعاً عالی بود چند دقیقه این کار رو کرد و من هم هرچی بیشتر ادامه می داد بیشتر لذت می بردم ومثل مار به خودم می پیچیدم که عموم امد پایین و شرتم رو در اورد وشروع کرد به بازی کردن به کسم این دیگه داشت دیونم می کرد که نگاهم به کیرش افتاد که از روی شلوارش معلوم بود که چقدر تحریک شده حرکت زبون عموم روی کسم بیشتر از هرچیزی من رو تحریک می کرد . که عموم از بین پاهای من بلند شد و در کنار من روی کاناپه نشست و با این کار من متوجه شدم که حالا که من باید کارم را شروع کنم ، روی زانوم و بین پاهای عموم نشستم و با دست از روی شلوار روی کیرش که کاملآ سفت شده بود دست کشیدم که عموم یک آه بلند کشید و من هم اروم زیپ شلوار عموم رو پایین کشیدم و با کمک خودش شلوارش رو کشیدم پایین و از روی شرت به کیر بزرگ عموم خیره شدم و اروم کیرش رو از تو شرت در اوردم و شروع به ساک زدن کردم . مثل همیشه مزه خاص کیرش بعد از چند لحظه از بین رفت و کار من رو ساده تر می کرد . عموم کاملا چشماش رو بسته بود و سعی می کرد که با صداش به من نشون بده که دارد لذت می برد با فشار دست عموم برای جدا کردن من از خودش متوجه شدم که دیگه نباید به ساک زدنم ادامه بدهم و همین کار رو هم کردم حالا من روی کاناپه نشستم و یکم سر خوردم به سمت پایین وپاهام که حالا عموم بینش بود باز کردم و عموم که بین در حالی که با کیرش بازی می کرد پاهای من رو بالا داد و یکم با دست سوراخ کونم رو خیس کرد .و با کلاهک کیرش با سوراخ کونم بازی می کرد وبا یک فشار کیرش رو توی کونم کرد بازم اون سوزش و درد خاص رو داشت اما خیلی کمتر داشتم به این فکر می کردم که کاشکی به عموم می تونستم بگم که منم می خواهم سکس کامل داشته باشم و شاید همین امشب مثا شما عروس بشم دردش کمتر شد و حالا از حرکت کیر اون تو کونم لذت می بردم و عموم هم با سرعت داشت کیرش رو تو کونم تکون می داد وگاهی که سرعتش رو کمتر می کرد کیرش رو در جهت های دیکه کونم هم حرکت می داد واین برام روش جالی بود هنوز داشت کیرش رو توی کونم جلو و عقب می کرد که احساس کردم که شل شد وتوی کونم ابش رو حس کردم خیلی ناراحت بود که ابش زود امده بود منم زیار خوشحال نبودم ولی خوب حالا هردومون خسته بودیم وبه سکس دوباره فکر نمی کردم پس رفتم توی تخت وکنار هم خوابیدم در حالی که هنوز لباس هامون توی حال رو زمین بود عزیزان امیدوارم که از این خاطره من خوشتون امده باشد راستی نظرتون در مورد وبلاگ جدیدم چیه؟ بازم از شما می خواهم که اگر داستانی دارید برای من بفرستید تا با نام شما برای دوستان بگذارم چون من یکم وقتم کم است و دیر به دیر اپدیت می کنم و این دوستان را ناراحت کرده خوش باشید
سارا

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

امیدوارم که از خواندن وبلاگ من لذت برده باشید ؛ و من را با نظر های ارزشمند خود در راهی که در پیش گرفته ام کمک کنید. متشکرم سارا