Wednesday, July 13, 2005

صدف

سلام صدف امتحانات تمام شده بود و موقع یکی از ترسناک ترین امتحان های بود که تو عمرم داشتم و اون هم کنکور بود. امتحان سراسری رو دادیم و برای امتحان دانشگاه ازاد باید می رفتم اصفهان. من اصفهان رو به پیشنهاد صدف یکی از دوستهای صمیمی اون دوران زندگی انتخاب کرده بودم. البته اول با مخالفت خانواده روبرو شدم اما با کلی اصرار که من کردم پدرم هم موافقت کرد. پدرم کلاً برای درس خوندن من حاضر بود هر کاری بکنه اما پدرم دلیل مخالفتش به این خاطر بود که به نظر اون من می توانستم راحت درسم رو تو تهران ادامه بدهم اما خوب رویای زندگی ازاد دور ازخانواده و ... باعث شد که من اصفهان رو انتخاب کنم . بعد از امتحان سراسری باید به اصفهان می رفتیم و پدر و مادر من هم می خواستن که بیان اما صدف می گفت که تنها بریم اما خوب من تا اون روز تنها به جایی سفر نکرده بودم و پدرم و مادرم با این موضوع دیگه با شدت مخالف بودن تا بلاخره صدف کاره خودش رو کرد و انقدر مادرش با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شدن که ما تنها بریم و اونجا بریم خونه دایی صدف و همین هم شد و ما اماده شدیم که بریم. تا قبل از حرکت همه چیز خوب بود اما موقعی که می خواستم تو فرودگاه از مادر و پدرم جدا بشم تازه فهمیدم که چقدر به اون های عادت کردم و حتی جدا شدن از اونها تو همین لحظات اول هم سخت است. بلاخره حرکت کردیم و فکر می کنم که نزدیک ظهر بود که رسیدیم و دایی و زن دایی صدف امده بودن دنبال ما و بعد از اشنا شدن با اونها به سمت خونه حرکت کردیم سر راه دایی صدف پیاده شد و دوباره رفت سر کارش و ما همراه زن دایی صدف رفتیم خونه . تا اینجا رفتار خانواده صدف انقدر خوب و با محبت بود که من از این که در بین انها بودم اصلاً احساس غریبگی نمی کردم . قرار شد که ما این دو روزی که مهمان انها خواهیم بود در اتاق پسر دایی صدف بخوابیم و .... بعد از ظهر بود که صدای زنگ در امد وپسر دایی صدف ( بهروز ) امد خانه نمی دانم چرا از نگاه اول احساس کردم که طرز نگاه اون به ما شبیه نگاه میزبان به میهمان نیست و شاید مهمتر اینکه نوع نگاه بهروز به صدف هم نگاه پسر دایی یه دختر عمش نیست. شب شد وبعد از خوردن شام در کنار هم برای خوابیدن اماده شدیم وهمانطور قرار بود من وصدف تو اتاق بهروز اماده خوابیدن شدیم وقرار شد بهروز هم توی حال بخوابه. وقتی همه دیگه برای خوابیدن امده شده بودیم تازه من وصدف در حالی که من به اصرار صدف روی تخت و خود صدف روی زمین خوابیده بود شروع به حرف زدن کردیم، در حالی که ما حرف می زدیم چند بار بهروز به بهانه های مختلف وارد اتاق می شد که به لبخند صدف و گاهی اخم من روبرو می شد ، دیگه ما خسته شده بودیم وتصمیم گرفتیم که بخوابیم و چراغ را خاموش کردیم و...... نیم ساعت بود که سعی می کردم بخوابم اما خوابم نمی برد شاید به خاطر این بود که توی اتاق خودم نبودم داشتم با خودم کلنجار می رفتم که صدای در که باز می شد کلاً خواب رو از سدم پروند و برگشتم در حالی که خودم رو خواب نشون می دادم ببینم که کیه؟ بهروز بود حتماً امده بود که دوباره چیزی برداره!!!!!!! امـــا این بار کنار صدف روی زمین نشست و با دستش صدف رو تکون داد که صدف از جاش بلند شد و نشست . بهروز با صدای اهسته به صدف گفت : می دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟ بعد سریع لباش رو روی لبهای صدف گداشت. وای اینها چیکار می کردن؟؟ صدف داشت سعی می کرد که از این کاره بهروز جلوگیری کنه اما این بهروز بود که موفق بود . بعد لبهاش رو از روی لبهای صدف برداشت که سریع صدف شروع به حرف زدن کرد: دیونه معلومه داری چیکار داری می کنی ؟ بیدار می شه ها ؟ امشب نیمشه باشه برای یه موقع دیگه که بهروز جوابش رو داد : چرا نمیشه من امشب نمی توانم جلوی خودم ور بگیرم بعدش هم بیدار نمیشه تازه اگرم شد چی می خواد بگه؟ بعد بودن اینکه منتظر عکس العمل صدف رو ببیند امد و در حالی که صدف نشسته بود اون را روی کمر خوابوند و خودش هم روی اون. لبهاشون توی هم قفل شده بود و بهروز داشت با حرکت بدن خودش روی صدف بیشتر خودش رو به اون نزدیک می کرد بغد بلند شد و از صدف خواست لباس هاش رو در بیاره و خودشم بلند شد من منتظر بودم که چیکار می کنن که دیدم سریع بهروز شلوار و تیشرتش رو در اورد وکیرش درحالی که کاملاً بیدار بود به صورت عمود روی بدنش ایستاد در حالی که توی تاریکی می توانستم پشمهای زیادی که دور کیرش بود ببینم . بلافاصله دیدم که صدف هم لباس هاش رو در اورد و در حالی که کاملاً لخت جلوی بهروز ایستاده بود بهروز از اون با صدای اروم خواست که بخوابه روی زمین و که صدف هم روی کمر خوابید و بهروز در حالی که اب دهنش رو به کیرش می زد روی اون خوابید و کیرش رو توی دستش گرفت و کاملاً روی صدف خوابید و و صدف در حالی که اهی کشید به بهروز می گفت : خیلی خشکه و .... پیش خودم گفتم که با این روش که از عقب نمیشه سکس کرد پس یعنی ؟؟؟؟ بلــــــه صدف از جلو سکس می کرد و این یعنی که ..... بهروز در این حالت یکم از روی بدن صدف فاصله می گرفت و دوباره خودش رو نزدیک می کرد من متوجه خودم شدم که تا گرم شده بودم و دستم بین پاهام بود و داشتم روی کسم می مالیدم صدف هنوزم گاهی اشاره می کرد که خشکه و داره اذیت می شود و بهروز هم همین رو می گفت که چرا این بار انقدر کست خشکه چند دقیقه این کار رو کردن که بهروز بلند شد و از صدف خواست که روی چهار دست و پا قرار بگیره و بهروز هم رفت پشتش رفت و دوباره از پشت کیرش رو کرد تو ار نوع که کون صدف قرار گرفته بود کملاً مطمئن بودم که بازم از جلو دارند سکس می کنند. من هم داشتم با خودم بازی می کردم و خودم رو جای صدف تصور می کردم و سعی می کردم که متوجه من نشن در حالی که بهروز داشت کیرش رو عقب و جلو می کرد چند بار دیدم که صدف می گه که نکن و با دست دسته بهروز که روی کونش بود عقب می زد توجه ام رو به دست بهروز جلب کردم ودیدم که انگشت شصتش رو می کنه توی کونه صدف و این کار با مخالفت صدف روبرو می شه دو سه بار که این کار رو کرد یک بار کیرش رو در اورد و یکم بالاتر فشار داد که این کار باعث شد که صدف از جاش بپره و رفت ته اتاق زانو هاشو بغل کرد و شروع کرد به فش دادن به بهروز بهروز سعی کرده بود که کیرش رو توی کون صدف بکنه بهروز که دید حسابی صدف عصبانی شده شروع کرد به معذرت خواهی و .... و صدف هم که قبول نمی کرد بلاخره صدف قبول کرد و دوباره رو کمر خوابید و پاهاش رو باز کرد و بهروز بین پاهاش رفت ودوباره کیرش رو کرد توی کسش و شروع به تلنبه زدن کرد هنوز یک دقیقه نشده بود که که سریع کشید بیرون و با دست شروع به مالیدن کیرش کرد که ابش امد و روی شکم صدف ریخت بعد هم باشرتش روی شکم اون رو پاک کرد و صدف رو بوسید و لباس پوشید و رفت من هم متوجه شدم کاملاً شرتم خیسه خیسه و متوجه چشمهای صدف شدم که داره من رو نگاه می کنه و می خنده

سارا

1 Comments:

At 1:29 am, Anonymous Anonymous said...

salam sara jan
webet bahall shode khili
migama age be ma ham hall midi begoo ta mozahem beshin
mr shahab . 20 . teh ..yosef abad >>mantaghe 6 >> poll ham daram ta delet bekhad
ghorbanat

 

Post a Comment

<< Home

امیدوارم که از خواندن وبلاگ من لذت برده باشید ؛ و من را با نظر های ارزشمند خود در راهی که در پیش گرفته ام کمک کنید. متشکرم سارا