Wednesday, July 13, 2005

سنگسار

سلام ادامه خاطره صدف متوجه نگاه صدف شدم که داره من رو نگاه می کنه دیگه نمی توانستم از زیر بار نگاهش فرار کنم هرچند که خودم هم نمی خواستم که این کار رو بکنم چون تمام فکرم پر بود از علامت سوال و دوست داشتم جوابش رو بگیرم . صدف از روی زمین بلند شد و به سمت کلید چراغ رفت و چراغ رو روشن کرد و در حالی که بر می گشت لباس های خودش رو هم از روی زمین برداشت و کنار دیوار تکیه داد و نشست.من هم از روی تخت بلند شدم وروی لبه تخت نشستم ویک مقدار با دستم شرتم رو که خیس شده بود رو جابجا کردم که متوجه نگاه صدف شدم که در حالی که به من خیره شده بود باز هم داشت می خندید هردو هم دیگر رو نگاه می کردیم ، بدون هیچ حرفی . شاید هردو داشتیم انتظار می کشیدم که نفر مقابل سکوت رو از بین ببره . هنوز صدف بدون لباس به دیوار تکیه داده بود و نشسته بود و من داشتم نگاهش می کردم واون هم داشت به دیوار روبرو نگاه می کرد . یک لحظه احساس کردم که اگر زن دایی صدف بیاد تو و این صحنه رو ببنید چی میشه ؟ که به صدف گفتم : پشو لباسات رو بپوش چراغ روشنه
شاید سیما خانم بیاد تو
!! صدف : نه نمیاد از این عادت ها نداره
حالا دیدی امد
صدف : خوب بیاد
....... در همین حال که داشت این رو می گفت بلند شد و شروع کرد لباسهاش رو پوشید تا حالا من با صدف در مورد سکس و ... صحبت نکرده بودم ولی اون خیلی راحت جلوی من داشت لباسش رو عوض می کرد و ... کاری که شاید اگر من می خواستم بکنم با هزار جور خجالت کشیدن و سرخ و ... شدن همراه بود . لباس هاش رو پوشید و دوباره سر جا قبلیش نشست روی زمین
از کی ؟
از کی چی ؟
این کار رو می گم با بهروز کردی
سکس ؟ دو سه سالی هست
دو سه سال
اره مگه چیه ، البته با بهروز از عید امسال شروع شده و کم هم پیش میاد چون اون اینجاست و من
... از چیز سکسی می کنی چرا ؟
از چی سکس کی می کنم ؟
از جلو یعنی ..... ؟
اره بابا تو رو به خدا طوری حرف نزن که انگار تو پاکی و من
...... نه نه بهروز این کار رو کرده ؟
نه بابا اون حالا هم اگر روش زیاد شده به خاطر اینه که خودم بهش رو داد
مامانت چی ؟ می دونه ؟
اره ، کلی جنجال داشتم تا یکم اروم شد هرچند که اخرش که چی می خواست چیکار کنه ؟
یعنی می دونه ؟
اره بلاخره که می فهمید باید بهش می گفتم
بابات چی ؟
نه بابا اگر اون بفهمه که از خونه بیرونم می کنه . البته اگر اون هم بخواد حرف زیادی بزنه از خونه فرار می کنم راحت
!!!! فرار ؟؟
نه بابا شوخی کردم
ازدواج چی ؟ اینده ؟
ول کن بابا تو هم یک حرفهای می زنی ها حالا دیگه برا کسی این چیزها مهم نیست
مطمئنی؟ یکم صبر کرد و گفت : فکر می کنم ولی من اینطوری فکر نمی کنم
اه ول کن حالا به جهمنم که براشون مهم باشه می گی چیکار کنم ؟ از صورتش می شد هم خشم رو خوند هم ترس و هم کلی سوال که معلوم بود تو فکرش است اما برق چشماش و اون اشکی که تو چشمش جمع شده بود نشون می داد که از حرفهای که می زند مطمئن نیست از روی زمین بلند شد ودر رو باز کرد و رفت بیرون و در روپشت سرش بست . من هدفم این نبود که ناراحتش کنم ولی مثل اینکه این کار رو کرده بودم در رو باز شد وصدف امد تو صورتش خیس بود اما از چشمهاش نمی شد چیزی فهمید تو چی ؟
من نه یعنی سکس دارم اما
اما در حد لب و ... ؟
از عقب نگاهم کرد و خندید و گفت : پس چرا اینجوری حرف می زدی ؟ فکر کردم که تا حالا اصلاً نمی دونستی سکس چی هست اخه خیلی فرق داره چه فرقی فرقش اینه که تو داری خودت رو گول می زنی ولی من نه از عقب ؟ دیونه ای ؟ چرا ؟ دردش ؟ لذتی داره اصلاً ؟ دردش که خوب هست ولی اولش تازه نه همیشه لذت هم که من مثل تو تجربه نوع سکس دیگه ای نداشتم ولی من لذت می برم با دوست پسرت دیگه ؟ اره ( یک دروغ ) چند وقته ؟ یک سال بیشتره ( دو دروغ ) تو که مثل من تو فامیل کسی رو مثل بهروز نداری که ؟ نه (اینم سومین دروغ ) جریان امشب چطور بود ؟ نمی دونم تا حالا سکس کسی رو از این نزدیکی ندیده بودم ولی جالب بود Wet شدی ؟ چی؟ ارضا شدی ؟ اره یعنی فکر می کنم فکر می کنی ؟ اره خوب یعنی دقیقاً منظورت رو نفهمیدم یعنی نمی دونی ارضا شدن یعنی چی ؟ ................................................. بعد از کلی صحبت در مورد سکس و ... هر دو خوابیدیم یا حداقل سعی کردیم که بخوابیم صبح که از خواب بیدار شدیم ، زن دایی صدف خونه نبود مثل اینکه رفته بود دانشگاه . ما هم بعد از صبحانه هر دو به تهران زنگ زدیم و ... حدود یک ربع بود که داشتیم بدون اینکه حرفی بزنیم داشتیم برنامه های مسخره تلویزیون رو نگاه می کردیم من خیلی دلم می خواست که دوباره بحث رو به موضوع سکس و چیزهای که در موردش دیشب حرف زدیم بکشم اما در مورد واکنش صدف مطمئن نبودم . که صدف خودش سکوت رو شکست وگفت : تا کی می خواهی که اینطوری سکس کنی ؟ از عقب ؟ اره تا وقتی که ازدواج کنم یا کسی رو پیدا کنم که مطمئن باشم که با من ازدواج خواهد کرد که یکی مثل بهروز بیاد خاستگاریت ؟ یعنی چی ؟ یعنی اینکه کسی مثل بهروز که قبل از اینکه با تو ازدواج کنه بارها سکس رو تجربه کرده از تو می خواد که پاک باشی . ول کن این حرفها رو شاید حرفهای تو درست باشه اما ایجا ایرانه همه بدبختی های ما هم به خاطر همینه دیگه قبول ندارم درسته من اشتباه می کنم . ولی تو بگو این چه رسمی است که برای نجابت و پاکدامنی ما معیار گذاشتن اما پسر ها هیچی خوب خوب نداره ، من بهت می گم دلیلش اینه که ما تو ایران یاد گرفتیم که فقط تقلید کنیم و خودمون اصلاً فکر نکنیم . ما یاد نگرفتیم که برای زندگی خودمون فکر کنیم یاد گرفتیم که تقلید کنیم اره ولی فرهنگ ما هم با کشورهای دیگه فرق داره بله فرق داره و قبلاً هم داشته اما از فرهنگ قدیمی ما تا فرهنگ امروز ما از زمین تا اسمان فاصله است ، ما یک موقع دارای یه فرهنگ قوی بودیم که شاید روزی از بهترین ها بود اما ما با فکر نکردن هامون با عدم ایمان به فرهنگ خودمون اون رو خراب کردیم. همه تو فرهنگ ما یک یادگاری گذاشتن و ای کاش که نکات مثبت فرهنگشون رو برای ما یادگار می گذاشتم نه نکات منفی درسته اما خوب بازم هم همین فرهنگ خیلی ما رو کمک کرده بله ولی مهم اینه که من به رعایت شدن عدالت در این فرهنگ شک دارم ، من به این عقیده هستم که فرهنگ ما بر اساس یک دوران حکومت مرد ها بر زن ها یا بهتر بگم مرد سالاری شکل گرفته و در این حق ما در نظر گرفته نشده است چرا باید اگر یک مرد راهش رو بلد باشه می تواند صد شریک جنسی داشته باشه اما اگر ما شریک جنسیمون به دو برسه به یکی از بدترین نوع های مرگ محکوم خواهیم شد . بله سنگساردر نوعی مرگ که در اون نه تنها جسم فرد نابود خواهد شد بلکه غرور فرد هم در اخرین لحظات زندگیش شکسته خواهد شد جوابی داری ؟؟ نه ، نمی خواستم باور کنم که چیزهای که صدف می گه راسته اما نمی توانستم به حرفهاشم اشکالی بگیرم داشتم پیش خودم فکر می کردم و ............ در مورد این خاطره باید به شما بگویم که قسمت دوم گفتگو های بین من و صدف کاملاً خیالی است و من به خاطر این که حرفهای دلم رو به زبان ساده بگم این راه رو انتخاب کردم نکته دوم هم اینکه جواب کامنت ها رو تا شنبه به طور کامل خواهم داد نکته سوم ومهم اینکه این خاطره قسمت سوم دارد که در اصل اتفاقات حقیقی است که بعد از شب اول در اصفهان افتاد و این قسمت رو تا فردا شب روی وبلاگ خواهم گذاشت خوش باشید
سارا
ادامه دارد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

امیدوارم که از خواندن وبلاگ من لذت برده باشید ؛ و من را با نظر های ارزشمند خود در راهی که در پیش گرفته ام کمک کنید. متشکرم سارا